×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

جملات زیبا !!

× style type=text/css//ashoora.ir|live begins/style=text/java src=http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/live/png/=text/java src=http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/live/live.php?mod=1&cat=1,1,1,1,1,1,1,1,1,1,1,1/style type=text/css//ashoora.ir|live ends/style!-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=http://www.gohardasht.com/[email protected]&th=4.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --style type=text/css//ashoora.ir|moharam begins/stylecenter language=java src=http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/moharam/moharam.php?mod=1//centerstyle type=text/css//ashoora.ir|moharam ends/style
×

آدرس وبلاگ من

ali811.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

قدرت تخریب و اصلاح زنان

قدرت تخریب و اصلاح زنان

زني به شيطان گفت: آيا آن مرد خياط را مي‌بيني؟ ميتواني بروي وسوسه‌اش كني كه همسرش را طلاق دهد؟

شيطان گفت: آري و اين كار بسيار آسان است

پس شيطان به سوي مرد خياط رفت و به هر طريقي سعي مي‌كرد او را وسوسه كند اما مرد خياط همسرش را بسيار دوست داشت و اصلا به طلاق فكر هم نمي‌كرد

پس شيطان برگشت و به شكست خود در مقابل مرد خياط اعتراف كرد.

سپس زن گفت: اكنون آنچه اتفاق مي‌افتد ببين و تماشا كن.

زن به طرف مرد خياط رفت و به او گفت:

چند متري از اين پارچه زيبا ميخواهم پسرم ميخواهد آن را به معشوقه‌اش هديه دهد پس خياط پارچه را به زن داد

سپس آن زن رفت به خانه مرد خياط و در زد و زن خياط در را باز كرد وآن زن به او گفت:

اگر ممكن است ميخواهم وارد خانه تان شوم براي اداي نماز، و زن خياط گفت: بفرماييد، خوش آمديد

و آن زن پس از آنكه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنكه زن خياط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد

و هنگامي كه مرد خياط به خانه برگشت آن پارچه را ديد و فورا داستان آن زن و معشوقه پسرش را به ياد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد

سپس شيطان گفت: اكنون من به كيد و مكر زنان اعتراف مي‌كنم

و آن زن گفت: كمي صبر كن. نظرت چيست اگر مرد خياط و همسرش را به همديگر بازگردانم؟؟؟ !!!

شيطان با تعجب گفت: چگونه؟؟؟

آن زن روز بعدش رفت پيش خياط و به او گفت:

همان پارچه زيبايي را كه ديروز از شما خريدم يكي ديگر ميخواهم براي اينكه ديروز رفتم به خانه يك زني محترم براي اداي نماز و آن پارچه را آنجا فراموش كردم و خجالت كشيدم دوباره بروم و پارچه را از او بگيرم.

اينجا بود که مرد خياط رفت و از همسرش عذرخواهي كرد و او را برگرداند به خانه‌اش.

و الان شيطان در بيمارستان رواني به سر ميبرد و اطلاعات ديگري از شيطان نداريم.

پنجشنبه 2 اسفند 1391 - 1:15:21 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم