×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

جملات زیبا !!

× style type=text/css//ashoora.ir|live begins/style=text/java src=http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/live/png/=text/java src=http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/live/live.php?mod=1&cat=1,1,1,1,1,1,1,1,1,1,1,1/style type=text/css//ashoora.ir|live ends/style!-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=http://www.gohardasht.com/[email protected]&th=4.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --style type=text/css//ashoora.ir|moharam begins/stylecenter language=java src=http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/moharam/moharam.php?mod=1//centerstyle type=text/css//ashoora.ir|moharam ends/style
×

آدرس وبلاگ من

ali811.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

بوس ..بوس ...بوس ...اونم گرم گرم گرم

دو ساعت مانده بود به عملیات. نیروها آرام و با کم ترین صدا سوار بلم ها شدند و به سمت خط حرکت کردند. حالا نزدیک عراقی ها ساکت نشسته بودیم. بلم ما کنار بلم �علی مورتمی� بود. من و علی خیلی با هم اُخت شده بودیم. نگاهم را به نی ها دوخته بودم که علی آهسته صدایم زد: �علی، علی!� گفتم: � هان، چیه؟� گفت: �بیا منو بوس کن.� خنده ام گرفت و با تعجب نگاهش کردم. گفتم: �به چه مناسبتی؟� گفت: �من شهید می شوم. تا دیر نشده بیا بوسم کن.� خنده ام بیشتر شد. علی خیلی پسر گُلی بود و واقعاً هم دوست داشتنی. هوس کردم کمی سر به سرش بگذارم. گفتم: �برو یکی دیگه رو سیاه کن. ما خودمان این کاره ایم. بوس بی بوس.� گفت: �خودت می دانی. من یکی دو ساعت دیگه رفتنی ام. بعد دلت نسوزد که چرا نبوسیدی.� گفتم: �علی تو شهید بشو نیستی. می بینمت از زور بی کاری و بی پولی سر میدون کهنه قم دستمال ابریشمی دست گرفتی و می فروشی.� علی خندید و گفت: �حالا من هرچه اصرار کنم تو قبول نکن و مسخره کن. ولی خداییش بیا منو ببوس.
افتاده بودم به دنده شیطنت و هرچه علی اصرار کرد، من اذیت کردم. رمز عملیات را اعلام کردند و گروه ما تا خواست حرکت کند، از سمت عراقی ها دوتا تیر به طرف ما شیک شد. یکی از تیرها به سینه علی خورد. علی خم شد و آهسته توی بلم نشست. خودم را انداختم توی بلمشان. علی را بلند کردم. شهید شده بود. نمی دانستم چه کار کنم. همه ناباورانه نگاه می کردند. حرف علی خیلی زود رنگ واقعی خون گرفت. آرام سرش را بلند کردم. بغض گلویم را فرو خوردم و گفتم: �علی جان! همه شماها قبل از رفتن جایگاهتان پیش خدا را دیده بودید. اینجا جای تو نبود. من هم نبوسیدمت که حالا ببوسمت. حالا که بهشتی شدی.� لب هایم را به پیشانی علی گذاشتم. گرمی صورتش دلم را آتش زد.
سه شنبه 2 مرداد 1391 - 9:53:45 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://vesaleyar.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 14 مرداد 1391   10:10:39 PM

شهیدان را به نوری ناب شوییم

درون چشمۀ مهتاب شوییم

شهیدان همچو آب چشمه پاکند

شگفتا !! آب را با آب شوییم ! ؟

اجرتان با خدای شهدا آقا علی عزیز. ما رو هم دعا کن.